آنیسا فرشته ای از بهشت برای من

ورودت به ماه هفتم مبارک باشه مامانی

نور چشمم امیدم همه ی هستیم دختر دوست داشتنیم خیلی دوست دارم. خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که فرشته ی کوچولوم این ماهم به سلامتی گزروند و وارد ماه هفتم شد . امروز بابایی بهم گفت که خیلی بیقراره دیدنه روی ماهته ودیگه طاقت انتظارتو نداره  عزیزم بابایی خیلی دوست داره من اینو تو تمام احساس و درونش میبینم. دختر بی همتای من این ماه منو باباییت اسمتو انتخاب میکنیم  مامانی یه لیست بلند بالا نوشته که هر وقت می خونمش خیلی گیج میشم وسواس شدیدی رو اسمت پیدا کردم احساس میکنم هیچ اسمی نیست که لیاقت فرشته ی بهشتیه منو داشته باشه اما این ماه دیگه تصمیم قطعی میگیریم و یه اسم خوشگل برای عزیزه دلم انتخاب...
12 شهريور 1392

بدون عنوان

فرشته مامانی تقریبا 2هفته ای میشه که مامان تکونای قشنگتو حس میکنه امروز رفتم سونو میخواستم مطمئن شم که خدای مهربون بهم دختر داده آخه منو بابایی  تسمیم گرفتیم تا سنگینتر از این نشدم خرید سیسمونی تو شروع کنیم . شیطونک من انقدر تکون میخوردیو شیطونی میکردی که به آقای دکتر اجازه نمیدادی صدای قلب  قشنگتو بشنوه. امروز ووروجک من 20هفته 1روزشه وزنشم 335 گرم شده . الهی که قوربون اون هیکل 335 گرمیت بشم مامان جون.....   ...
5 مرداد 1392

ورودت به ماه پنجم مبارک

بهار زندگیم امروز چهارمین ماهت تموم شدو وارد ماه پنجم شدی . دختر بی همتای من بی صبرانه منتظره اون روزیم که تورو توبغلم بگیرم وعطر تنت رو بو بکشم.  فرشته ی آسمونیه من دوست دارم حتی بیشتر از خودم تو شدی تمام معنای زندگیه مامان. دختر خوشگل من از اولین تکونش هنوز تکون نخورده البته کوچولو تر از اینی هستی که مامان بتونه  حست کنه اما مامانی رو هوایی کردی عزیزم تقسیر تو بوده که زود تکون خوردی حالا مامانیم  پر توقع شده میخواد هر لحظه نی نیشو حس کنه.                  ...
13 تير 1392

مامانی دیگه تکونای دختره قشنگشو حس میکنه

دیروز صبح ساعت 7 بود که برای اولین بار یه تکون خوردی مامان از اینکه تونست حست کنه خیلی خوشحاله. خدا جونم ازت ممنونم که این لحظه های شیرینو به من هدیه دادی چقدر حس قشنگیه وقتی تمام زندگیتو هدفتو و دلبستگیتو از درونت حس کنی. امروزم نشته بودم که چند ثانیه ای وول خوردی اما مامان جون این دفعه واضح تر از دیروز چون قشنگ شکمه مامانی رو تکون دادی فکر کنم دخمل مامان خیلی شیطون باشه چون خاله ظریفتم تو هفته بیست بود که تکونای دخترخالتو فهمید  دختر قشنگم امروز 16 هفته و 3روزشه                                        ...
2 تير 1392

مامانی یه دختره خوشگل دارههههههه

زندگیم با اومدت رنگ دوباره ای گرفته گلای باغ عشق منو بابایی دوباره باطراوت و شاداب شدن. عزیز مامان تو بهار باغ دل منو بابایی هستی که خزونی نداری. نفسه مامان امروز فهمیدم خدای مهربون بهمون یه دختره خوشگل هدیه داده امید وارم لایق همچین  هدیه گرونبهایی باشیم وهمین طور امانتداره خوبی برای خدای بزرگ که فرشته ی خوشگلشو به دست  ما امانت داده. الهی فدای اون دستو پای کوچولوت بشم مامانی که انقدر قشنگ تکونشون میدی امروز برای اولین بار بود که داشتم از صفحه مانیتور شیطنتاتو میدیدم بادستای کوچولوت چشماتو می مالیدی بعدشم با ولع  شستتو میک میزدی. امروز 16 هفتت تموم شد وارد هفته 17 شدی یه هفته دیگه...
2 تير 1392

بدون عنوان

نفس مامانی دیشب با بابا محمد یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه ی مادر جون تا خبر اومدن  فرشته ی آسمونیمونو بدیم مادر جونو باباجون اول که جعبه شیرینی رو دست بابا محمدت دیدن فکر کردن به مناسبت موففقیت بابایی تو امتحاناتشه بعد از شام وقتی همه جمع بودیم بابایی  با دادن اینکه فرشته ی قشنگمون تو راهه والانم چهار ماهشه همه رو سورپرایز کرد  عزیز دلم نمیدونی مادر جونو بابا جون چقدر خوشحال شدن فکر کنم اونام مثل من بی قراره دیدن روی ماهت باشن ......  ...
30 خرداد 1392

نی نیه مامانی بزرگتر شدش

عزیزم ورودت به ماه چهارم روتبریک میگم. عزیز دل مامان هر روز صبح که از خواب پا میشم خدا رو به خاطره هدیه قشنگی مثل تو شکر میکنم. امروز رفتم سونوی قربالگری خدارو شکر همه چیز خوب بود گله مامان صدای قلب کوچولوتم شنیدم مرتب تر از قبل شده بود فرشته ی من برای من هیچ صدایی خوش آوازتر و آرامش بخشتر از شنیدن صدای قلب مهربونت نیست.      ...
15 خرداد 1392

صدایم زد با تمام وجود کوچکش با تمام صدای قلب مهربانش

عزیز دلم امروز رفتم سونو  صدای قلب کوچولوتو شنیدم بی اختیار با شنیدن صدای قلبت اشکام سرازیر شد انگار داشتی با تماو وجودت مامانی رو صدا میزدی خدا جونم ممنونم............. 
20 ارديبهشت 1392

فرشته ای در راه

  عزیز دل مامانی بالاخره خدای مهربون یه بار دیگه لطفشو شامل حال منو بابایی کرد  امروز رفتم آزمایش دادم ولی نا امید از این که این امتحان سخت الهی هنوز ادامه داره وقتی جواب آزمایشمو گرفتم حتی بهش نگاه هم نکردم وقتی از آزمایشگاه اومدم بیرون کنجکاو شدم ببینم بتام چند بوده که چشمم به عدد بتام میخ شد آخه اصلا انتظار نداشتم این ماه مامان شده باشم اما خدا همیشه تو شرایطی که اصلا انتظارشو نداری نعمت هاشو به ما بنده هاش میده تا خدابودنشو وقدرتشو به رخ بنده هایش بکشونه این اولین بارم نبود که اینجوری سورپ رایز می شدم . خداجونم خدای بزرگم  خدای مهربونم ازت ممنونم که بهم یه فرصت دوباره دادی تا مامان باشم...
18 فروردين 1392
1