آنیسا فرشته ای از بهشت برای من

مامانی یه دختره خوشگل دارههههههه

زندگیم با اومدت رنگ دوباره ای گرفته گلای باغ عشق منو بابایی دوباره باطراوت و شاداب شدن. عزیز مامان تو بهار باغ دل منو بابایی هستی که خزونی نداری. نفسه مامان امروز فهمیدم خدای مهربون بهمون یه دختره خوشگل هدیه داده امید وارم لایق همچین  هدیه گرونبهایی باشیم وهمین طور امانتداره خوبی برای خدای بزرگ که فرشته ی خوشگلشو به دست  ما امانت داده. الهی فدای اون دستو پای کوچولوت بشم مامانی که انقدر قشنگ تکونشون میدی امروز برای اولین بار بود که داشتم از صفحه مانیتور شیطنتاتو میدیدم بادستای کوچولوت چشماتو می مالیدی بعدشم با ولع  شستتو میک میزدی. امروز 16 هفتت تموم شد وارد هفته 17 شدی یه هفته دیگه...
2 تير 1392

بدون عنوان

نفس مامانی دیشب با بابا محمد یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه ی مادر جون تا خبر اومدن  فرشته ی آسمونیمونو بدیم مادر جونو باباجون اول که جعبه شیرینی رو دست بابا محمدت دیدن فکر کردن به مناسبت موففقیت بابایی تو امتحاناتشه بعد از شام وقتی همه جمع بودیم بابایی  با دادن اینکه فرشته ی قشنگمون تو راهه والانم چهار ماهشه همه رو سورپرایز کرد  عزیز دلم نمیدونی مادر جونو بابا جون چقدر خوشحال شدن فکر کنم اونام مثل من بی قراره دیدن روی ماهت باشن ......  ...
30 خرداد 1392

نی نیه مامانی بزرگتر شدش

عزیزم ورودت به ماه چهارم روتبریک میگم. عزیز دل مامان هر روز صبح که از خواب پا میشم خدا رو به خاطره هدیه قشنگی مثل تو شکر میکنم. امروز رفتم سونوی قربالگری خدارو شکر همه چیز خوب بود گله مامان صدای قلب کوچولوتم شنیدم مرتب تر از قبل شده بود فرشته ی من برای من هیچ صدایی خوش آوازتر و آرامش بخشتر از شنیدن صدای قلب مهربونت نیست.      ...
15 خرداد 1392

صدایم زد با تمام وجود کوچکش با تمام صدای قلب مهربانش

عزیز دلم امروز رفتم سونو  صدای قلب کوچولوتو شنیدم بی اختیار با شنیدن صدای قلبت اشکام سرازیر شد انگار داشتی با تماو وجودت مامانی رو صدا میزدی خدا جونم ممنونم............. 
20 ارديبهشت 1392

فرشته ای در راه

  عزیز دل مامانی بالاخره خدای مهربون یه بار دیگه لطفشو شامل حال منو بابایی کرد  امروز رفتم آزمایش دادم ولی نا امید از این که این امتحان سخت الهی هنوز ادامه داره وقتی جواب آزمایشمو گرفتم حتی بهش نگاه هم نکردم وقتی از آزمایشگاه اومدم بیرون کنجکاو شدم ببینم بتام چند بوده که چشمم به عدد بتام میخ شد آخه اصلا انتظار نداشتم این ماه مامان شده باشم اما خدا همیشه تو شرایطی که اصلا انتظارشو نداری نعمت هاشو به ما بنده هاش میده تا خدابودنشو وقدرتشو به رخ بنده هایش بکشونه این اولین بارم نبود که اینجوری سورپ رایز می شدم . خداجونم خدای بزرگم  خدای مهربونم ازت ممنونم که بهم یه فرصت دوباره دادی تا مامان باشم...
18 فروردين 1392

بدون عنوان

  دلتنگ شدن حس نبودن کسیست که تمام وجودت به یکباره تمنای بودنش را میکند          عا قبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا مینهد.  آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر مینهد .  بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است  بوی او چون عطر گلهای بهشت در مشام جان من پیچیده است ...
25 بهمن 1391

بدون عنوان

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند        قصه کور شدن را گره ها میفهمند سخت بالا بروی ساده بیایی  پایین       قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند
12 بهمن 1391

بدون عنوان

                                                               سلام فرشته کوچولوم الان چند وقتی میشه که منو بابایی از خدا خواستیم تو رو به  ما  هدیه بده تا زندگیمون با اومدنت جون دوباره ای بگیره .چند وقتیه فرشته مامانی  جای خالیتو توی خونمون بد جوری احساس می کنیم منو بابایی بی صبرانه منتظره  اون روز...
10 بهمن 1391

بدون عنوان

مامان جون مثل فرشته ها خوابیده بودی  بابایی هم که خسته بود دلش خواست پیشه تو دراز بکشه تا بهش انرژیه دوباره بدی اما بابایی هم خوابش رفت منم گفتم یه عکس از این بابا و دختره ناز بگیرم   ...
22 اسفند 1390