دختره نازنینم دیروز رفته بودیم خونه خاله زهره خاله نرگسم اونجا بود ظهر بود همه مشغول غذا دادن به نی نیامون توبه یکی از اسباب بازیای آرتمیس خیلی عکس العمل نشون می دادی خاله نرگس پیشنهاد داد که تورو بنشونیم ببینیم به زوق اسباب با زی میشینی نشوندمت اسباب بازی رو گذاشتم جلوت تو هم نشستی به بازی کردن خدا می دونه که اون لخظه چقدر زوقتو کردم هموم لخظه یه عکس ازت گرفتیم فرستادیم به خاله ظریفه. امروز دخترم پنج ماه و هشت روزشه. ...
گل من بهاره زندگیم مامان خیلی دوستت داره همدم تنهاییای من نکنه بزرگ شی مامانو تنها بزاری تا موقعی که نبودی زندگی بدون تو میشد اما از این به بعد...... ...
دخترم مثل فرشته ها خوابیده بودی بابایی هم که تورو دید دلش خواست پیشت دراز بکشه تا ازت انرژیه دوباره بگیره که خوایش برد منم دلم نیومد از این باباو دختره ناز عکس نگیرم ...